۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

گفت و گوی اختصاصی رییس کانون تکواندوکاران ایران با پایگاه اینترنتی کانون تکواندوکاران(بخش اول)

گفت و گوی اختصاصی سيد علي حق شناس با پایگاه اینترنتی کانون تکواندوکاران ( بخش اول)


اولین بار سال 81 وقتی 14سالم بودم در مسا بقات قهرمانی نونهالان تهران بود که استاد حق شناس را دیدم. بعد از آن هر وقت در مسابقات شرکت میکردم، با دوستانم از فرصت استفاده می کردیم و به ایشان نزدیک می شدیم و سلامی می کردیم. استاد حق شناس هم همیشه با روی باز پاسخ سلام ما را میداد و ما کلی خوشحال می شدیم. حالا در 23 ساگی و به عنوان مسئول سازمان هواداران کانون تکواندوکاران رو در روی مردی نشسته ام که گذر سال های متمادی دیگری نیاز است تا بسیاری بفهمند که او در ورزش ایران پایه گذار چه جریانی بود و چگونه در اوج بخل ها و نادانی ها و ...حقانیت حضور نهاد های مردمی را یکه و تنها در ورزش ایران به اثبات رساند.

به مناسبت دهمین سالگرد تاسیس انجمن صنفی کانون تکواندوکاران ایران نخستین بنیاد مدنی ورزش ایران، پیرو قرار تعیین شده در تاریخ 11/7/1389 در محل دفتر مرکزی نزد سید علی حق شناس موسس و ریاست کانون رسیدیم تا گفت و گویی را با ایشان به انجام رسانیم.

در ذیل به نخستین مصاحبه سید علی حق شناس با پایگاه اینترنتی انجمن صنفی کانون تکواندوکاران ایران که حاوی نکات مهمی می باشد، بدون هیچ گونه دخل و تصرف جلب می کنم.

ابتدا دهمین سالگرد تاسیس کانون تکواندوکاران را به شما تبریک عرض می کنم.

من هم به شما و تمامی اعضا و هواداران تبریک می گویم.

به عنوان سوال اول اگر ممکن است قدری از خودتان و سابقه ورزشی تان برای علاقه مندان بیشتر بفرمایید.

من ورزش رزمی را از باشگاه استقلال جنوب شروع کردم. در یک خانواده متوسط و ورزشی به دنیا آمدم. پدرم کشتی گیر بود و پدربزرگم زنده یاد پهلوان سید علی بیش از یک دهه پهلوان اول پایتخت بود. از سویی قرابت نزدیکی با خانواده مادری و به ویژه با چهار دایی خود داشتم. دایی بزرگم علیرضا توکل شعار پیش از آخرین سفرش به آمریکا به یکی از دایی هایم که کمربند قهوه ای کیوکوشین را داشت تاکید کرده بود که حتما من را با خود به باشگاه ببرد. ایشان که در آمریکا دانشجو بود، در شرف گرفتن مدرک مهندسی برق، توسط مزدوران آمریکایی در سال 1359 ترور شد و به شهادت رسید. پس از آن در کنار دیگر دایی ام که از پیشکسوتان کاراته ایران هستند، کیوکوشین را شروع کردم و تا سال 62 این روند ادامه داشت.

ظاهرا کتاب لبنان و جنبش امل خود را به شهید علی رضا توکل شعار هدیه کرده اید.

درست است.

ایشان در آمریکا به خاک سپرده شدند یا در ایران؟

با پی گیری هایی که دولت وقت و وزارت خارجه انجام داد، پیکرمطهر ایشان به ایران منتقل شد و مزار وی در بهشت زهرا و در چند قدمی مقبره شهید دکتر چمران است.

از چه زمان تکواندو را شروع کردید و اساسا چرا پس از كیوكوشین تكواندو را انتخاب كردید؟

به ضربات پا علاقه داشتم. این بود که در سال 1366 تکواندو را در باشگاه تهران جوان نزد آقای محمود مشهدی رجب آغاز کردم. بعد از یک وقفه چند ماهه به دلیل مشغله درس و کار در سال 1368 به باشگاه استقلال مرکز پیش آقای جمشید سهرابی رفتم . بعد از سه ماه مجدد نزد آقا محمود آمدم. از اواخر سال 1369 خدمت آقای حسن عسگری رفتم و تا سال 1374 نزد ایشان بودم و از این سال به بعد مربی نداشتم.

یعنی بعد از این خوتان مربی خوتان بودید؟

بله .در سال 72 پس از شرکت در دوره داوری و مربی گری درجه سه فدراسیون، کلاس تکواندو گرفتم و مربی گری می کردم تا این که از سال 74 و در دوران خدمت سربازی ، تیمداری را با تیم های نیروی زمینی و ارتش شروع کردم.

جو رزمی آن سال ها چه طور بود ؟

در دهه 50 و دهه 60 خیلی مجادله بین رشته های مختلف رزمی بود. بین رزمی کار ها بحث های چند ساعته راجع به برتر بودن رشته ها پیش می آمد و به خصوص کونگ فو توآ کاران خیلی متعصب بودند. ما هم که تکواندو را ورزش برتر می دانستیم.

آیا در این بحث ها کار به درگیری و دعوا هم می کشید؟

درگیری فیزیکی که نه، ولی همدیگر را به مبارزه حتی تا سرحد مرگ دعوت می کردند. دهه شصت اوج این کار ها بود.

جالب است، آیا شما هم با کسی مبارزه کردید؟

(خنده) تا دلتان بخواهد.

می شود از آن ها بگویید؟

همانطور که گفتم بیشتر با گونگ فو كاران درگیر بودیم. کاراته کاران هم بودند، البته کیوکوشین کاران. آن زمان سبك آزاد كاراته فقط كیوكوشینِ استاد اویاما بود.در پارک های لاله و ملت تمرین می کردیم و بدجوری همدیگر را می زدیم.

یادم می آید پاییز سال 69 بود. بحث من با یکی از توآ کار ها بالا گرفت. خلاصه گفتیم بریم آن قدر همدیگر رابزنیم تا یکی بیافتد. رفتیم باشگاه تهران جوان طرف های ظهر بود و باشگاه تعطیل بود . 50 تومان به سرایدار آن جا که پیر مردی فکر کنم به اسم میرزا علی بود دادیم و گفتیم کسی را راه ندهد.

دونفر تنها بودید؟

نه یکی همراه من بود ویکی همراه او. خلاصه حدود 25 دقیقه به قصد کشت همدیگر را زدیم و آخر جفتمان افتادیم . بعد پا شدیم همدیگر رو بغل کردیم و رفتیم. اتفاقا بعد از اونجا باید سرکار می رفتم و اتوبوس ها هم بی نهایت شلوغ بودند . پایم هم به شدت درد می کرد، بعد از مسافتی حس کردم روی پایم خیس شده، نگاه کردم دیدم همین طور از شلوارم دارد خون میریزد رو ی کتونی ام. خلاصه هرجور بود یک ساعت تا افسریه سرپا وایسادم و دم بر نیاوردم. بعد فهمیدم که استخوان ساقم ترک خورده است.

مگر ساق بند نداشتید؟!

(خنده) نه آقا با ساق بند و این چیزها که نمی شد برترین هنر رزمی را به نمایش گذاشت. من تا سال 79 که ساقم در مسابقات بلژیک شکست، هیچوقت تو تمرینات از ساق بند استفاده نمی کردم.

بعد از آن باز هم با کسی مبارزه کردید؟

بله، متاسفانه آسیب هم زیاد می دیدم. سال 70 بینی ام تو پارک لاله تقریبا ترکید.

یادم می آید با یکی از اساتید به نام یکی از رشته ها در باشگاهش قرار مبارزه گذاشتیم که البته انجام نشد. بعد سال 73 تو آزمون دان 2 بود که دیدم آمده و قرمز بسته . گفتم حتماً اشتباه گرفته ام. در آن آزمون فدراسیون جدید، 95 در صد را رد کرد. آن سال ها هنوز، دان ارج و قرب داشت. یادم است آزمون فرم را آقای آذرپاد ازم گرفت. بعد که برای آزمون ضربات پا رفتم، ایشان پیش ممتحن که از قضا آقای حسن عسگری بود آمدند و گفتند پا را از او نگیر .ایشان هم یکه خوردند و گفتند چرا؟ آقای آذرپاد گفت آقای " کانگ " که البته بحث حضور او در تکواندو ایران مجال خود را می طلبد، گفته است آن قدر فرمش را خوب رفت که پا را ازش نگیرید. آقای عسگری هم که خیلی خوشحال شده بود گفت :پس حالا پا زدنش را ببینید...

خلاصه این استاد رزمی که من را نشناخته بود بعد از آزمون آمد پیش من و گفت: سلام استاد میخواهم اگر ممکن است به کلاس شما بیایم . گفتم: شما برادر فلانی نیستی؟! گفت: من خودم هستم. گفتم: مرا نشناختی؟ من همان بچه تکواندوکارم که اومدم باشگاهتو به هم ریختم، سال 70. شما که می گفتی تکواندو چه است و چه است، پس چی شد. گفت: آقا به خدا من اشتباه می کردم و ... خلاصه با هم رفیق شدیم.


ادامه دارد...

برگرفته از پایگاه اینترنتی کانون تکواندوکاران ایران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر